سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی عاقلانه

ای برادر قصه چون پیمانه است// معنا اندر وی بسان دانه است// دانه معنی بگیرد مرد عقل// ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‏

کنارش رفتم. نوازشش کردم. اشکاشو پاک کردم. لیوان آبی بهش دادم و به آرامش دعوتش کردم. سکوت خونه رو فرا گرفت درست مث دریای بعد از طوفان. به ساعتم نگاه کردم دیگه خیلی دیریم شده بود و باید به کلاسم می رسیدم. با او خدا حافظی کردم. با عجله برا بدرقه همرام شد. از این که وقتمو گرفته بود احساس گناه می کرد و اشک ریزان خودشو ملامت. به زور به بغضم قسم دادم که کمی صبر کنه و به راه افتادم چند قدم بر می داشتم و بر می گشتم. او هنوزم دم در ایستاده بود انگار نمی خواست برگردد داخل. وقتی کمی از او دور شدم اشکام بدون اعتنای به من و تشرای مردونه ام سرازیر شدن. من می رفتم و او هنوزم ایستاده بود و نگاهم می کرد ...


ماییم و شب تار و غم یار و دگرهیچ
صبر کم و بی تابی بسیار و دگر هیچ

در حشر چو پرسند که سرمایه چه داری
گویم که غم یار و غم یار و دگر هیچ

اگر چه به ظاهر راضی به خداحافظی شد، ولی وقتی می رفتم تو کتاب رفتاراش و تو دفتر نگاهاش این آواز رو می خوندم:

Can you hear me
صدای منو می شنوی
Please don"t go
لطفا نرو
Where are you going
به کجا داری میر؟!
Conversations go over my head
صحبتها تو سرم مرور میشه
Isolation has an ugly face
#جدایی چهره زشتی داره
Surround me with your love
من رو با #عشقت احاطه کن
Understand me I need you now
منو درک کن من الان بهت احتیاج دارم
Surround me with your words
من رو با کلماتت احاطه کن
Understand me I need your love
منو درک کن من به عشقت احتیاج دارم
I need your love
من به عشقت #احتیاج دارم
I need your love
من به عشقت احتیاج دارم

ادامه داره